فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

خواب

پسر گلم ، آخه چرا اینقدر خوابت سبکه ، به سختی میخوابونمت و با کوچکترین صدایی بیدار می شی ، وقتی خوابت عمیق میشه میرم تو آشپزخونه یک کمی کار کنم با صدای قیژ در کابینت بیدار می شی. حتی بعضی وقت ها با صدای کشیده شدن دمپایی روی سرامیک بیدار می شی، و خیلی صداهای دیگه. وقتی هم که میخوابیدی همش خواب می دیدی و بیشتر اوقات تو خواب گریه می کردی. اصلا پستونک نمی خوری وقتی مذارمش دهنت دو تا مک می زنی و بعد شوتش می کنی اونطرف . بخواب عزیزم بخواب . من همش نگرانم که این کم خوابی برایت ضرری نداشته باشه. ...
25 مرداد 1390

وبلاگ نویسی مامان

بلاخره وبلاگ به روز شد. تقریبا یک ماه طول کشید که یک سری از خاطرات فربد رو توی این وبلاگ بنویسم من وقتی با این وبلاگ آشنا شدم که فربد 13 ماهش بود . هم باید با محیط آشنا می شدم و هم خاطره می نوشتم اکثر شب ها که فربد حدود ساعت 1 می خوابید من هم تا ساعت 3 بیدار می موندم و وبلاگ طراحی می کردم . قابل توجه که تو این فاصله   2 بار بیدار می شد و منو می کشوند طرف خودش . بعضی روز ها که  1 ساعت میخوابید سریع می پریدم نهار می خوردم و یک کمی طراحی می کردم . بلاخره تمام شد . از این به بعد خاطراتش رو به روز می نویسم . ارزش این همه سختی رو داشت من هر کاری برات می کنم عزیز دلم قربونت بشم. میشه گفت خودم تو این مدت خیلی لذت بردم  امیدوار...
21 مرداد 1390

عید مبعث

عید مبعث رفتیم پارک نهج البلاغه ، تو توی ماشین خوابیده بودی وقتی رسیدیم اونجا ، داشتند آتیش بازی می کردند صدای خیلی بلندی داشت که بیدار شدی و با دیدن نور های توی آسمان خیلی تعجب کردی و کم کم عادت کردی و خیلی بهت خوش گذشت تازه اونجا هوا خیلی خنک بود و خوب شد برات لباس اضافه آورده بودم مجبور شدیم 2 تا لباس و شلوار برات بپوشیم کنیم تا گرم بشی . ...
20 مرداد 1390

پسر بلا

14 ماهگی ات که تمام شد تونستی از بالا بری دیگه یک لحظه هم نمی تونم تنهات بذارم . شیطون هر روز به شیطونی هات اضافه میشه مامان قربون خنده هات بره که وقتی یک کاری رو می کنی می خندی قربون اون برق چشمات بره الهههههههههههههههههههههی کم کم وقتی می ایستی دستت رو آزاد می کنی که بتونی خودت بایستی برای راه رفتن خیلی تلاش می کنی هفته پیش رفتیم برات کفش سوتی خریدیم اینقدر ذوق داشتی که راسته خیابان بهار رو می گفتی بریم بالا و بیاییم پایین ، همه مغازه ها بسته شدند و من و تو و بابایی تو خیابون بودیم همچنان تو ماشین بی طاقتی می کنی اصلا نمی تونیم جایی بریم یه سره گریه می کنی و خودتو به شکل های مختلف می چرخونی. باید با یه چیزهایی سرت رو ...
20 مرداد 1390

سرزمین عجایب

اوایل مرداد ماه بود که به سرزمین عجایب رفتیم . وقتی تو صف بودیم تا نوبتمون بشه اینقدر جیغ می زدی که همه نگاهت می کردی و موقع پیاده شدن به ماشین ها و چیزهای دیگه که سوار شدی می چسبیدی که پیاده نمی شم . اصلا نق نمی زدی و خیلی خوش به حالت بود. منم مجبور می شدم بذارمت پشت هر بازی کامپیوتری که خالی بود  ...
20 مرداد 1390

نی نی شگفت انگیز من

نی نی وبلاگ یه مسابقه گذاشت تا نی نی های شگفت انگیز رو معرفی کنه یک عالمه نی نی تو مسابقه شرکت کردند که هر کدومشون کارهای عجیب از خودشون نشون میدادند. تو هم تو مسابقه شرکت کرده بودی یه مدتی بود که همش می رفتی زیر میز کامپیوتر تا دستت به سه راهی برق برسه خیلی خطرناکه عزیزم به همین خاطر من صندلی رو تا جایی که می شد کشیدم جلو و تو ....... حالا چه کار کنم . و بعد از چند روز رفتی زیر مبل تنهایی مبل رو بلند کردم و آوردمت بیرون الهی من قربونت برم که آب دهنت آویزون شده ...
20 مرداد 1390

13 ماهگی

١٣ ماهت که شد دندون های نبش شروع به در اومدن کردند وای یکی فربد رو آروم کنه .الهی مامان برات بمیره که اینقدر درد داری. کاش  می شد دردهای تو رو به من منتقل می کردند.عزیز دل مامان  یک سری چیز ها رو یاد گرفتی کلاغ پر که می گفتم انگشتت رو می ذاشتی روی زمین جالب بود که وقتی روی مبل نشسته بودی اصرار می کردی که بیایی پایین و روزی زمین این بازی رو انجام بدی ، اتل متل که می خوندم رو پاهات می زدی . لی لی حوضک رو هم خیلی وقت یاد گرفته بودی . دماغ ، مو ، رو هم یاد گرفتی و وقتی بهت می گفتم چشمک بزن و همزمان خودم چشمک می زدم خوشت می اومد و می خندیدی. عاشق بازی کردن بودی .                 ...
20 مرداد 1390

تولد مبارک

عزیز دل مامان امروز یک ساله شد . قربونت برم تولدت مبارک. پارسال همین روز خداجون یک فرشته خوشگل و مامانی به من هدیه داد و من تا مدت ها باورم نمی شد که من هم مامان شدم.  عزیز دلم نتونستم برات به موقع تولد بگیرم خیلی ناراحت شدم آخه مامان جونی مریض شد و دکتر بهش استراحت مطلق داد 2 هفته نباید از جاش تکون می خورد بعد که بهتر شد خودت مریض شدی 2 هفته پشت سر هم تب کردی و هر بار 3روز تب وحشتناک داشتی یک سره گریه می کردی و نا آروم بودی خیلی سخت گذشت الهی من جای تو مریض می شدم وقتی هم ازت آزمایش می گرفتند چون می فهمیدی از قبل شروع می کردی جیغ زدن مامان بمیره برات. معلوم شد که هر 2 بار مشکل وی...
18 مرداد 1390